هل من ناصر ینصرنی؟!
حسین (علیه السلام) فریاد می زند: هل من ناصر ینصرنی؟؟؟
و من در حالی که نمازم قضا شده است می گویم: لبیک یا حسین!!!
حسین(علیه السلام) نگاه می کند لبخند می زند،
و به سمت دشمن تاخت می کند و می گویم: لبیک یا حسین!!!
حسین(علیه السلام) شمشیر می خورد، من بر سر مادرم داد می زنم و می گویم: لبیک یا حسین!!!
حسین (علیه السلام) سنگ می خورد، من در مجلس غیبت می گویم: لبیک یا حسین!!!
حسین (علیه السلام) از اسب به زمین می افتد عرش به لرزه در می آید
و من در پس نگاه های حرامم فریاد می زنم: لبیک یا حسین!!!
حسین (علیه السلام) رمق ندارد باز فریاد می زند: هل من ناصر ینصرنی؟؟؟
من محتاطانه دروغ می گویم و باز فریاد میزنم: لبیک یا حسین!!!
حسین (علیه السلام) سینه اش سنگین شده است، کسی روی سینه است.
حسین(علیه السلام) به من نگاه می کند، می گوید: تنهایم یاریم کن
من نگاه می کنم و باز فریاد می زنم…..لبیک….
خورشید غروب کرده است….من لبخند می زنم و می گویم: – اللهم عجل لولیک الفرج–…
به چشمان مهدی(عج) خیره می شوم و می گویم: دوستت دارم تنهایت نمی گذارم!!
مهدی به محراب می رود، اشک می ریزد و برای گناهان من طلب مغفرت می کند…
مهدی تنهاست….حسین تنهاست…..من این را می دانم…. و همچنان گناه می کنم!!!!!
قلم: ناشناس