زمان ساعتی شنی است نه دایره
چه ایده بدی بوده گرد ساختن ساعت. احساس می کنی همیشه فرصت تکرار هست:
قرار بوده ۸ صبح بیدار شوی و میبینی شده ۸ و ربع٫ می گویی: اشکال ندارد تا ۹ می خوابم بعد بیدار می شوم!
قرار بوده امشب ساعت ۹ یک ساعتی را صرف مطالعه کتاب کنی، می بینی کتاب نخوانده ۱۰ شده. می گویی: اشکال ندارد. فردا شب ساعت ۹ می خوانم.
ساعت دروغ می گوید. دروغ!
زمان بر گرد یک دایره نمی چرخد! زمان بر روی خطی مستقیم می دود. و هیچگاه، هیچگاه، هیچگاه باز نمی گردد.
ایده ساختن ساعت به شکل دایره، ایده جادوگری فریبکار بوده است! ساعت خوب، ساعت شنی است! هر لحظه به تو یادآوری می کند که دانه ای که افتاد دیگر باز نمی گردد.
اگر روزی خانه بزرگی داشته باشم، به جای همه دکورها و مجسمه ها و ستونها، ساعت شنی بزرگی برای آن خواهم ساخت و میگویم در آن آنقدر شن بریزند که تخلیه اش به اندازه متوسط عمر یک انسان طول بکشد. تا هر لحظه که روبرویش می ایستم به یاد بیاورم که زمان «خط» است نه «دایره»!
زمان می گذرد و تو فکر می کنی هنوز برای انسان شدن فرصت داری. سهل انگاری می کنی و با خود می گویی وقت هست … بعدا انجام می دهم. پیر که شدم با تجربه تر می شوم؛
و ناگهان زمان وقتی می ایستد که دیگر مهلتت پایان یافته و می گویند باید توشه ات را برگیری و خود را برای سفری دیگر آماده کنی. آنگاه می بینی که هیچ چیز با خود نداری. نه تلاشی، نه اندیشه ای، نه ….
و انسانیت را هم شاید فراموش کرده باشی.
پس به گردی زمان فکر نکن بدان زمان بر روی خطی مستقیم می دود.
پ.ن: قسمت اول نوشته را از اینترنت نوشتم که منبع دقیق را نمی دانم (احتمالا روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی)؛ قسمت آخر یادداشت های اندیشه است.